تصویر هدر بخش پست‌ها

✯♬ܣܩـܥ݆ܨ ܠܝ̇ߺـܥ‌‌✯↻

های به وبلاگ همچی لند خوش اومدی 💜 در این وبلاگ از همچی فعالیت داریم 🤍

عاشقم باش p9🔮

عاشقم باش p9🔮

| ★𝐙𝐀𝐇𝐑𝐀★

های اینم از پارت 9 برید ادامه

تهیونگ رفت بیرون که کار های ترخیص رو انجام بده احساس کردم دیگه بهش علاقه. ندارم اجوما:ات هنوز تهیونگ رو دوست داری؟ ات:.......... اجوما:میدونم چه حسی داری ولی تو این دو هفته اون هیچی نخورده بخاطرت خیلی گریه کرد ات:شاید چون میترسیده بمیرم وگرنه اون زره ای براش مهم نیس ته اومد تهیونگ:عام دکتر گفت میتونیم بریم ات:باشه اجوما:تهیونگ به ات کمک کن تا بیاد پایین ماشین من پایین منتظرمه تهیونگ:چشم مادر بزرگ اومد جلوم و دستامو گرفت بلند شدم یلحظه هول خوردم افتادم تو بغلش ولی احساس امنیت کردم صورتامون پنج سانتی متر فاصله داشت یهو به خودم اومدم و برگشت عقب ات:ببخشید دستمو گرفته بود و کمک میکرد که یهو دستشو دوره کمرم گذاشتم که بهتر بتونم راه برم رسیدیدم سوار ماشین شدم خستم بود دلم یه شکلات تلخ می خواس ات:عام تهیونگ ته:بله ات:میشه بریم فروشگاه؟ ته:چی می خوای؟ ات:اصلا ولش کن حوصله توضیح دادن به کسی نداشتم ته:پیاده شو ات:چرا؟ ته:مگه نمی خواستی بریم فروشگاه پیاده شدم رفتیم داخله فروشگاه تهیونک باهام اومد‌ رفتیم قفسه ی شکلاتا چند تا شکلات و خوردنی براداشتم. اخساس میکردم یکی داره مثه سگ نکام میکنه برگشتم اونورمو دیدم یه پسره بود داشت نگام میکرد به ته نگا کردم دیدم عصبیه و داره نگاهه پسره میکنه دیدم پسره اومد سمتم پسره:لیدی میتونم شمارتونو داشته باشم ته: یا پسر اگه می خوای زنده بمونی گمشو پسره:اما ته رفت جلو یقشو گرفتم ته:می خوای بمیری؟ پسره فرار کردم بزور جلو خندمو گرفتم ات:چیکارس داشتی شاید شمارشو می خواستم ته:ات خفشو رفتیم صندوق پول خوراکیارو حساب کردیم و رفتیم بیرون داشتیم میرفتیم سمت ماشین که یهو یه دختره دوید اومد سمتش دختره:اوه اوپا میشه شمارتونو داشته باشم ات:بزار من شمارشو بهت بگم دخترع:اوه ممنون ات: ۰۹۹۹ شماررو بکن تو کو..نت گمشو تا پارت نکردم دختره رفت ته:یا شمارشو می خواستم ات:برو بگیر بعنم وسایلارو گذاشتم تو ماشین و نشستم تهیونگ سوار شد ماشینو روشن کرد حرکت کردیم سمت عمارت پیاده شدیم دیدم یهو یکی داره با دو میاد سمت ته اون یارو چاقو دستش بود سریع .....